-
تقدیم به تو
سهشنبه 10 آبانماه سال 1384 02:39
من در کلام تو عشق را یافتم و در سخن زیبایت محبت را تجربه کردم . من در آن چشمان مظلوم و پر فروغت دریای شور و اشتیاق را مشاهده نمودم . دستانت را دستان گرم دوستی دانستم ؛ به همین دلیل دست سرد و خالی خود را به دستان گرم تو سپردم و در وجودت عشق پاک را احساس کردم . در رفتارت متانت را یافتم و تو را مظهر امید دانستم . شاید به...
-
کجایی
دوشنبه 9 آبانماه سال 1384 02:14
و من می خواهم دستان پرمهرت را هنگامی که نیاز دارم کسی دستان سردم را در دستان گرم خود بگیرد و گرمای وجودش را به من ببخشد و نیاز دارم به تو هنگامی که می خواهم کسی مرا در آغوش خود بگیرد و سرم را بر روی شانه های او بگذارم و هق هق گریه را سر دهم . ولی نمی دانم چرا و چرا باید همیشه اشکهایم را که می خواهند به پاکی دانه های...
-
ای لحظه های من
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 03:35
ای لحظه های من که در آخرین پناهگاه زمان خفته اید . ای لحظه های من که سازنده و معمار گذشته ی من بودید ؛ که اکنون آغوش زمان را رها می کنید تا آینده ام را بسازید . با ظرافت گذر خود چه کردید با دل بی سودای من ؟ ای لحظه های خوب و زیبا ؛ اکنون که می روم برای سیر و سفر این آخرین وقار کهنه ی گذشته را مشکنید . ای لحظه های من...
-
زمزمه های دل تنگی
شنبه 7 آبانماه سال 1384 03:15
تقدیم به آنکه خاطره اش در خاطره ام خاطره آفرید : آخرین نبض قلبم زمانی خواهد تپید که از تنها عشق زندگی ام بنویسم . اما به کجا و به کدامین نشانی نمی دانم .ولی با همه ی اینها دلم می خواهد بنویسم از تو . می خواهم از تو بنویسم که یکباره سکوت قلبم را شکستی و با نگاهت با من حرف زدی . می خواهم از رفتنت بنویسم . وقتی که رفتی...
-
دست عشق
جمعه 6 آبانماه سال 1384 06:13
دلم می خواست عشقم را نمی کشتند . صفای آرزویم را - که چون خورشید تابان بود - می دیدند . چنین از شاخسار هستی ام آسان نمی چیدند . گل عشقی چنین شاداب را پرپر نمی کردند ؛ به باد نامرادی ها نمی دادند . به صد یاری نمی خواندند ؛ به صد خواری نمی راندند . چنین تنها به صحرای بی پایان اندوهم نمی بردند . دلم می خواست یک بار دگر او...
-
تقدیم به تو
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1384 06:18
در آن لحظه ی آخر چه عاشقانه برای من دست تکان دادی و چه عاشقانه به من نگریستی . گویی می دانستی تا مدتها نمی توانیم یکدیگر را ببینیم و شاید می خواستی نگاه آخرت را برای مدتها در خاطر بسپارم. برای من رفتن تو خاموش شدن چراغ زندگیم بود و غم رفتن تو هم چون نسیمی پاییزی روح من را از وجود سرشار از عشقم جدا کرد و دیگر تا کنون...
-
روزی که رفتی ۱/۸
دوشنبه 2 آبانماه سال 1384 06:24
من هنوز خاک زیر پاهایت هستم . من هنوز عاشقم ؛ هنوز وفادارم . من هنوز چشم انتظارم ؛ من برای بغض صدای تو دل تنگم و برای چشم های تو می میرم . من با تو عشق را لمس کردم . من با تو روز را فهمیدم و شب را حس کردم . من با تو به گذشت زمان عشق می ورزیدم و امروز به گذشت زمان افسوس می خورم . من هنوز این حقیقت تلخ را باور ندارم ....
-
====
جمعه 29 مهرماه سال 1384 06:20
آنها که زندگی را بستری از گلهای سرخ می پندارند ؛ همیشه از خارهای آن شکایت دارند ... با چشمان تو ؛ مرا به الماس ستارگان نیازی نیست ؛ با آسمان بگو .... آی آدم ها که بر ساحل نشسته ؛ شاد و خندانید ؛ یک نفر در آب دارد می سپارد جان .... اکنون نهال گردو آنقدر قد کشیده که دیوار را برای برگهایش معنا می کند ... لاله از سوز عطش...
-
تک بیت های ناب
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 06:37
خدایا بشکن این آینه ها را که من از دیدن آینه سیرم مرا روی خوشی از زندگی نیست ولی از زنده ماندن ناگزیرم بر دشت های هموار درنگ مکن ؛ بسیار بالاتر از آن نیز مرو ؛ از نیم فراز زیباتر به دیده می آید جهان ... پاییز هیچ حرف تازه ای برای گفتن ندارد ؛ با این همه از منبر باد بالا که می رود ؛ درخت ها چه زود به گریه می افتند......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 14:29
درفراسوی مرزهای تنت تو را دوست دارم.. آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده.. روشنی و شراب را؛ آسمان بلند و کمان گشاده ی پل را؛ پرنده ها و قوس قزح را به من بده. راه آخرین را در پرده ای که می زنی مکرر کن.. در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست دارم.. در آن دوردست بعید که رسالت اندامها پایان می پذیرند و شعله ها و شور و تپش...
-
تک بیت های ناب
شنبه 23 مهرماه سال 1384 03:21
نمیدانم چرا با آنکه میدانم از آن من نخواهی شد عبث با تار و پود دل برایت لانه میسازم در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود از تن خیال کردم که با من همدل و هم دین و همدردی به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا غم با هم بیگانگی هر شب به من سر می زند...
-
.....................
شنبه 23 مهرماه سال 1384 03:06
با خودم می گویم باید از خاطره ام محو شود آنکه با شعله ی قهر دل من را سوزاند ؛ شادمانی را کشت ؛ عاشقی را ترساند . عشق هم پر زد و رفت ؛ وپس از پر زدنش آشیانم را من پاک می سازم از این خاکستر و در آن می سازم کاخی از مهر و غرور تا دگر هیچ کسی نتواند با نگاهی آسان خرد و ویرانه کند کاخ مرا .......
-
تک بیت های ناب
شنبه 23 مهرماه سال 1384 03:02
به چشمان خودت هم غمت را مگو که می گرید و سر نگهدار نیست ......... و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی ..... بازهم برایت می نویسم از لحظه ی ضیافت من و دل که در آن جای تو خالی بود و باز هم برایت می نویسم از عطش دیدار تو ؛ از بغض غربت که آن را واژه واژه گریه کردم ... از زندگی آموختم که به هر نگاهی دل...
-
الهی العفو
شنبه 23 مهرماه سال 1384 02:46
دیرگاهی است نامت را ستاره باران نکرده ام . مهربان خدای من خالی از حس توام . مرا چه شده ؟ ...... زنگارهای دنیا کنار بروید . بگذارید لحظه ای ( الهی العفوم ) رنگ خلوص بگیرد . خدایا مرا با خویش تنها مگذار ........
-
پرواز
شنبه 23 مهرماه سال 1384 02:42
تمام جاده ها را به پیچش موهایت انتظار می کشم و سربالایی های ذهنت را با تلنگری از نگاه پل می زنم و بغض های گره خورده ی چشمت را با اشک های حسرت زندگی می کنم . خیابان های قلبم را که خط کشی کنم ؛ این منم سهم تو از همه ی آنچه خواستی . اینک آواری از درد و سکوت را کنار می زنم و تو ای پاک ترین احساسم گوش کن : تنها قطره ای از...
-
محبت
شنبه 23 مهرماه سال 1384 02:36
در ابعاد کوچک اتاقم پشت پنجره ای رو به تجلی ؛ می نویسم از فردا ؛ از رفتن ... پویاترین گامهایت را در صدای باران شنیده ام و آتش ترین عشق ها را به رعد هدیه داده ام . فاصله از من دیواری ساخته به وسعت برگ . پس از رفتنت باران هرگز نبارید . از تو حتی نیم نگاهی نمی خواهم . تنها به حرمت آن نگاه ؛ آن خاطره ؛ آن خیابان گامی بر...
-
تقدیم به آستان مقدس آقا امام زمان
شنبه 23 مهرماه سال 1384 02:21
سال هاست بی قرار و بی پروا در انتظار آمدنت جاده را و کوچه را در چشمانم قاب گرفته ام . برایت از انتظار و بی قراری ترانه های سبز گریه سروده ام . به انتظار روز آمدنت هر روز می خوانم ( اللهم کن لولیک ) و تاب می آورم . روزی که بیایی به یمن آمدنت شهر را ؛ جاده را و کوچه را گلباران می کنم . درخت ها و گلها را به استقبال تو...
-
می خواهم ببارم
شنبه 23 مهرماه سال 1384 02:16
دلم می خواهد یکبار فقط یکبار دیگر روی ماه تو را ببینم . سرم را روی زانویت بگذارم و تو با دست های آکنده از راستی و عشق موهای پریشان مرا نوازش کنی . دلم تنگ شده است برای خودم ؛برای تو برای گذشته ام که چون باد در لحظه ای سپری شد و به انتها رسید . اینک من اینجا هستم بر قله ی افکار مغشوشم . قلبم سنگین شده و شانه هایم خسته...
-
تقدیم به آستان مقدس آقا امام زمان
شنبه 23 مهرماه سال 1384 01:57
ای آسمانی تر از یک دل شکسته؛ دل مجنونم راکدام آدینه با ناز نگاهت مجنون تر می کنی ؟ قصه ی غریبی است بی تو عبور کردن از دل جمعه ها . من و ستاره ها یک شب در حضور خدا برای آوردنت خورشید را قربانی کردیم . می دانم می آیی . نذر کرده ام عطر تمام نرگس ها را پیشکش نگاه خسته ات کنم و به شقایق های عالم بگویم : عاشقی کم کنید که...
-
........
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 06:52
در جستجوی عشق بودم ؛ در جستجوی روح های لطیف و دستان مهربان . جایی که قلب های پاک با هم می تپند و حرف های خوب فضا را پر می کنند و اکنون پس از سالها آن را یافته ام . پس ای کاروان عشق لحظه ای درنگ کن تا من هم برسم می خواهم دستم را بگیری و با هم در جویبار عشق جاری شویم . کاش می شد سایبانی از عشق بسازم و تمام روز را زیر...
-
همیشه با تو
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 06:33
با تو بوده ام همیشه و در همه جا . با تو نفس کشیده ام ؛ با چشمان تو دیده ام . مرا از تو گریزی نیست ؛ چنانکه جسم را از روح و زمین را از آسمان و درخت را از آفتاب . تو دلیل حیات من بوده و هستی و چنان با این دلیل زیسته ام که باور کرده ام علت بودن من تو هستی . پاسخ من به آغاز و پایان زندگی این است : همیشه با تو ......
-
......
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 02:47
من راهی را می روم که همگان رفته اند و آسمان صبوری را می بینم که هنوز سایه ی نگاههای حریصانه ی زمین را تحمل می کند . من راهی را می روم که دیروز کسی از آن عبور کرده است . به گدایی می اندیشم که دیروز نیز سکه های ترحم را در جیب نهاده است . از زیر درختی عبور می کنم و برگ خشکیده ای را زیر پا می فشارم . برگی که دیروز نیز زیر...
-
....
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 02:11
هیچ نمی دانم برای چه می نویسم . روزهایم می گذرند و من فقط میان آینه ها بزرگ می شوم . تو خود شاهد بودی که چگونه به سپیده نرسیدم . شبی به بستر دلتنگی های شبانه ام سری بزن نمی دانم آن همه قلبهایی که دم از رفاقت می زدند ؛ آن همه دستهای همدل و همزبانی که به سویم دراز شده بودند ؛ میان کدام آب و هوا زندگی می کنند .....
-
بگذار
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 01:44
سردی دستانت را به دستان گرم من بسپار ؛ بگذار در اوج تنهایی تیره و خاموش ؛ خورشید عشق مهمان خلوت ملال آور قلبت شود . بگذار بگذار لحظه ها به انتظار نمی مانند . همیشه پس پرده حقایقی نهفته است . حقایقی که روزگار تلخ گذشته را به رودخانه ی متروک فراموشی می سپارد . همیشه حادثه ای هست و آرزویی برآورده شده که وسعت سرنوشت در...
-
پیام نگاه
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 01:34
من او را دیده بودم نگاهی مهربان داشت غمی در دیدگانش موج می زد که از بخت پریشانش نشان داشت نمی دانم چرا هر صبح هر صبح که چشمانم به بیرون خیره می شد میان مردمش می دیدم و باز غمی تاریک بر من چیره می شد شبی در کوچه ای دور ؛ از آن شبها که نور آبی ماه زمین و آسمان را رنگ می کرد ؛ از آن مهتاب شبهای بهاری ؛ که عطر گل فضا را...
-
بهار
دوشنبه 18 مهرماه سال 1384 15:40
صدای پای بهار را بدون حضور تو می شنوم و چه دلخراش و دردناک قدم می زند در بن بست این تردید تردید بودنت اگر می گفتی می آمدم خاکستر قلبم را به پایت می ریختم غربت تمام لحظاتم را می گریستم تا با بهار به سویم باز گردی روزی را به یاد می آورم که بهار را به من هدیه کردی وقتی که خزان بودم وقتی که باور من برایم غیر ممکن بود و...
-
اعتراف
دوشنبه 18 مهرماه سال 1384 03:47
بگذار صمیمانه بگویم بگذار صادقانه اعتراف کنم که آبهای سرد و مایوس قلبهای ما را شسته است و به عزت دستهای خسته ما اعتراف ریاضیات لحظه های ماست . بگذار صادقانه بگویم و بی ملاحظه اعتراف کنم و تو را تا حقیقت اسارت بکشانم و قلب کوچکت را بخوانم ...... اما ای خوب من به قلب کوچکت بگو که اعتراف ما اسارت لحظه های بیداریست در...
-
هیچ
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 07:05
حباب ها پر همهمه اند و اندیشه هاشان آنقدر سبک که هیچ جاذبه ای را نمی شناسند . و همهمه هاشان چه بیهوده در میان مشتی از هیچ غرق می شوند . حباب ها چه آسان به سوی آسمانی که در جرعه ای آب غرق شده است پر می کشند و هیچ و هیچ و هیچ می شوند . در پناه ایزد منان موفق باشید و کامران