درفراسوی مرزهای تنت تو را دوست دارم.. آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده.. روشنی و شراب را؛ آسمان بلند و کمان گشاده ی پل را؛ پرنده ها و قوس قزح را به من بده. راه آخرین را در پرده ای که می زنی مکرر کن.. در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست دارم.. در آن دوردست بعید که رسالت اندامها پایان می پذیرند و شعله ها و شور و تپش ها و خواهش ها به تمامی رو می نشینند؛ و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد؛چنان چون روحی که جسد را در پایان سفر تا به هجوم کرکس ها؛ پایانش و آن هم ... در فراسوی عشق تو را دوست دارم .در فراسوهای پرده و رنگ ... در فراسوی پیکرهایمان با من وعده ی دیداری بده ....
سلام . هم قالب وب و هم محتوا عالی بود. براتون ارزوی موفقیت میکنم به من هم سر بزنید خوشحال میشم
یا حق
دست دوست جونش هم درد نکنه که نصفشو تایپ کرد!
قشنگه.هم دست تو هم دست دوست جونت البته نصفه دستاش
سلام..
امیدوارم از قالب خوشتون اومده باشه..
واقعا که به متن های شما برازندست..
ممنون از لینکتون .. بهتون لینک میدم
زیبا می نویسید..
موفق باشید
**********************************************
می دونی رها؟
مرض دارم!
من تایید میکنم ایشون مرض دارن
خودتییییییییییییییییییییی!
من مرض دارم واسه دوستم مرض دارم نه واسه تو!
سلام بازم عشق و عشق و عشق....موفق باشی بیا پیشم