محبت

در ابعاد کوچک اتاقم پشت پنجره ای رو به تجلی ؛ می نویسم از فردا ؛ از رفتن ... پویاترین گامهایت را در صدای باران شنیده ام و آتش ترین عشق ها را به رعد هدیه داده ام . فاصله از من دیواری ساخته به وسعت برگ . پس از رفتنت باران هرگز نبارید . از تو حتی نیم نگاهی نمی خواهم . تنها به حرمت آن نگاه ؛ آن خاطره ؛ آن خیابان گامی بر این جاده بگذار . شاید وسوسه ای خود محبت باشد . شاید ......
نظرات 2 + ارسال نظر
من دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:17 ب.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

پنجره ی اتاق من رو به حیاط باز میشه و کوچه ای که همیشه لامپش روشنه و میشه سوهان روح شبهای خسته م.. باز به شانس تو!

[ بدون نام ] دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:30 ب.ظ

سلام دوست خوبم
خیلی عالی بود.برایت آرزوی موفقیت می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد