خدایا بشکن این آینه ها را که من از دیدن آینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست ولی از زنده ماندن ناگزیرم
بر دشت های هموار درنگ مکن ؛ بسیار بالاتر از آن نیز مرو ؛ از نیم فراز زیباتر به دیده می آید جهان ...
پاییز هیچ حرف تازه ای برای گفتن ندارد ؛ با این همه از منبر باد بالا که می رود ؛ درخت ها چه زود به گریه می افتند...
به دریا شکوه بردم از شب دشت ؛ وزین عمری که سخت و تلخ بگذشت
به هر موجی که می گفتم غم خویش ؛ سری می زد به سنگ و باز می گشت
خروش و خشم توفان است و دریا ؛ به هم می کوبد امواج رها را
دلی از سنگ می خواهد نشستن تماشای هلاک موج ها را
من بلبل آن گلم که در گلشن راز پژمرده شد و منت شبنم نکشید
عجب بالا و پایین دارد ...
روزی که خواستم زندگی را بسازم نگاهی به بالا انداختم !
آبی بود ... هر بالایی آبی است !
با خود گفتم بگذار من هم آبی باشم و زندگی را نیز آبی بسازم !
نمیدانستم چه بهای سنگینی باید برایش بپردازم !
چه سخت است میان این آدم ها باشی و احساس کنی از آن ها نیستی و شاید هم آن ها از تو نباشند !
دم شما گرم عزیز ...
یا علی
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
بیخودی پاییز رو قاطی این مسائل نکن.. خودت مگه ناموس نداشته بیدی؟ ها؟!
چرا جای مشیری تو این تک بیتهای ناب خالیه؟!